جادوی کهن - جلد اول پارسه به قلم فاطمه سادات هاشمی نسب
پارت سی و هشتم :
نیلرام با اینحرف پناه برخاست و نگذاشت برود، یقهی پناه را محکم در چنگ انگشتهایش فشرد و عصبانی جیغ کشید.
- دیوونه شدی؟ داری راه اشتباهی میری نباید بهشون اعتماد کنی!
پناه دستش را بالا برد و یقهاش را از چنگ نیلرام بیرون کشید. مصمم و جدی به نگاه لرزان نیلرام زل زد و گفت:
- از کدومشون انتظار داری ما رو بکشن و بخورن؟ از دوستای ریوند؟ یا از خواهرش شهبانو؟ بس کن نیلرام کم
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
به نظرم این عمه از اون زمان هم بوده قطعا
۲ هفته پیشاکرم بانو
30این نشان میدهد که عمه از زمان پارسه موردعنایت قرارمیگرفته است😂😂😂
۳ هفته پیشمارال
10این ریوند و نیل رام واقعا باحالا😅
۳ هفته پیشفاطمه زهرا
30دیالوگ اخر ریوند خیلی خوب بود😂ولی من دلم تنگ شد واسه ارزو
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
حقیقتا کاش میشد ارزو بمونه.
۳ هفته پیشنیروانا
10عالیه از نظر محتوا من از وقتی این رمان میخونم همش خودمو تو اون موقعیت زمانی قرار مدهم خودمو جای هر سه شخصیت دختر داستان قرار دا دم بازم عالیه
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
منم خیلی دوست دارم واقعی می بود.
۳ هفته پیشنیروانا
10عالیه از نظر محتوا من از وقتی این رمان میخونم همش خودمو تو اون موقعیت زمانی قرار مدهم خودمو جای هر سه شخصیت دختر داستان قرار دا دم بازم عالیه
۳ هفته پیش
سهیل۲۸
10این روی ریوندو ندیده بودیم خیلی باحاله😅 بیچاره عمه ها ..یا از اون زمان مورد عنایت قرار میگرفتن یا ریوند از آیندگان یاد گرفته این حرفو 😁😁