جادوی کهن - جلد اول پارسه به قلم فاطمه سادات هاشمی نسب
پارت سی و ششم :
آرزو همانطور که رقص زیبا و سنتی شهبانو را میدید که بر زیر آن اکلیل حیوانات انجام میشد، بهتزده لب زد:
- تو درست میگفتی ریوند، ارزش دیدنش را داشت.
ریوند سرش را تکان داد و چیزی نگفت. مدتی بعد از رقص، موسیقی آرام گرفت و اینبار تبریکها شروع شد. همه به یکدیگر تبریک گفتند و برای هم آرزوی سلامتی کردند. در نهایت با یک شمارش سر انگشتی متاسفانه ریوند نتوانست امسال برترین میز را دا
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
ای کاش میشد.
۲ هفته پیشنیلوفر آبی
20عالی بود طفلی آرزو یعنی بازم برمیگردند اینجا
۳ هفته پیشاکرم بانو
20ینی راهی وجودنداره که بشه اونجاموند؟
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
اینطور به نظر می رسه.
۳ هفته پیشسارا
20❤️❤️❤️سپاس بانو زیبا بود
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
لطف کردین. ممنونم.
۳ هفته پیشA-a
10چه جالب عنصرهای آب وآتش وخاک وفکر کنم باد را عنوان کردید. من اگه بودم دیگه بر نمیگشتم ممنون عالی وزیبا👏👏🌹
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
بله، باد نیست در واقع، فلز توی رمان ذکر شده و باور. ممنونم ازتون.
۳ هفته پیشسهیل۲۸
40ای بابا🥺🥺 حیف شد که کاشکی بازم بتونه برگرده
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
باید دید چی میشه.
۳ هفته پیشفاطمه
30وای فک کنم چون به جادو باور پیدا کرد برگشت به آینده چه بد😭😭 زودتر بیاد پارت بدی
۳ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
افرین بهت.
۳ هفته پیشلیلا
10کجا رفت ارزو
۳ هفته پیش
ماریا
10فوق العاده ست کاش جای یکی اونا من بودمممم🥲😍