پارت سی و چهارم :

نیل‌رام نگاهی به ریوند با آن چشم‌های سیاهش انداخت. دهانش را باز کرد تا جوابی درخور یک فضول به او بدهد که ناگهان سر و صدای شهر بالا گرفت. ریوند سریع از جایش برخاست و گردن دراز کرد تا ببیند موضوع چیست، اوه شاهدخت پارسه آمده بود!
لبخند مصلحتی بر لب راند و با رسیدن شاهدخت به رو به روی عمارتش، جلو رفت و کنار جاده تعظیم کرد. همه تعظیم کردند. شاهدخت که تنها برای بازدید آمده بود به تکان دادن س

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر آبی

    10

    معرکه بود چرا رفتار نیل رام این جوری مشکل آرزو دقیقا چیه چرا ناراحته

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه زهرا

    11

    نههه توو رووو خدااااااا😭😭مهیاررر واسهه شهبانووو...نظرت چیه یه اهریمنی بیاد عاشق نیلرام بشه؟اینجورر قشنگترمم میشهه...البته مهم شمایی و تصمیم شما من فقط نظر دادم

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    خوشم میاد برای شه بانو هم در نظر گرفتید. خخ در واقع اهریمن های اینجا همه خونخوارن. نمونش اون دیو سپید ترسناک.

    ۳ هفته پیش
  • آمنه

    10

    واقعا سخت بگیم چی میشه فقط میگم عالی نوشتیم ومنتظر بقیه رمان هستیم

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم خوشحالم کردین.

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه زهرا

    00

    ریوندم خیلی خوبه ولی نه به عنوان یار نیل رام😂

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ای بابا :)) یار پیشنهادی برای نیلرام مهیار چطوره خودم خیلی دوستش دارم

    ۳ هفته پیش
  • سهیل ۲۸

    00

    عاااالی و خیره کننده مثل یک فیلم

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    باعث شادی بندست.

    ۳ هفته پیش
  • زهرا سادات هاشمی

    10

    ممنون بابت زحمتتون قلمتون مانا بانو آرزو چش شده و ریوند چیکار کرده!!!

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    شاید حقیقتی رو می دونه. ممنونم عزیزم.

    ۳ هفته پیش
  • ?Aa?

    20

    تا حالا آنزو نشنیدم چه حیوانیه؟ممنون عالی وزیبا👌👏

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم دوست عزیز، آنزو همونطور که توی رمان گفته شد سر شیر و بدن عقاب داره و توی اساطیر ایران اسمش اومده. اسم دیگش هم ایم دوگود هست.

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه زهرا

    10

    ارزو چشه؟تنها چیزی که میدونم اینه که اخرین چیزی که میخوام رفتن ریوند و نیل رام باهمه...اصلاا شیپشونن نمیکنمم باهمممم...امیدوارم با هر کسی بره نیل رام جز ریوند😭😭😭

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    چرا اخه؟ ریوند به این خوبی

    ۳ هفته پیش
  • سارا

    20

    وه مهران رامین ارتان 🤗به نظرتون رامین با پناه میره یا ارزو 🤔تکلیف نیل که مشخصه ریوند جون🤩حال میده سر رامین ارزو وپناه یه جنگی راه بندازن😁مرسی نویسنده جون 😘😘

    ۳ هفته پیش
  • اکرم بانو

    20

    فک کنم آرزوباآرتان رفت کجایه کاری😂😂😂

    ۳ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    پسرام همشون جذابمن. مرسی عزیزم.

    ۳ هفته پیش
  • آنیا

    10

    آرزوچه مشکلی داره واقعامتوجه نمیشم😕

    ۳ هفته پیش
  • سارا

    10

    نه بابا ارتان چشمش دنبال شه بانو 🤔هرچند این ارزو وزه ای واسه خودش🧐مهران جونم که هست 🤔ای بابا عجب شیر توشیری شدا اصلا ولش کن دوستایی مثل شما راعشقه 😘😘

    ۳ هفته پیش
  • اکرم بانو

    30

    چی آرزو رو اذیت میکنه؟کجارو ازدست دادیم که متوجه نشدیم؟

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.