پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت بیست و هشتم :
***
در را با کلید گشودم،هم زمان با ورودم،راحیل را دیدم که به سمت در میامد.
زیر چشمانش گود تر شده و به نظر بی حال میرسید.
_کجا!؟
اخم هایش در هم فرو رفت.
_به تو چه ربطی داره!؟
جلویش را گرفتم و من هم مانند خودش اخم کردم
_بهت گفتم نزاری کنار،همه چی و به میکائیل میگم!
با حرص به اطراف نگاهی انداخت و با ولم صدای پایین تری غرید:
_گفتم زندگی من به تو ربطی نداره!
ب
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
....
30این مرتیکرو بگیربه هزار قسمت نامساوی تقسیم کن
۳ ماه پیشاسرا
10🙏
۴ ماه پیششهرزاد
00عالیییی
۸ ماه پیشالی
20سالار کثافتتتتتتت لذتی که توی زن بیوه ...... گمشووووو مرتیکه چهار شاخ کاش تیکه تیکه بشی
۱۱ ماه پیشSaniya
20مردککک حالا میکائیل هم میاد میبینه دوباره چرت و پرت میگه
۱۱ ماه پیشباران
00کثافتتتتتت
۱۱ ماه پیش
Fatemee
10کاش میشد یه لذتی من به این سالار نشون بدم دیگه لذت نخواد مرتیکه الدنگ هول خزان با همون ویالون بزن تو سرش همونجا بکشش