پارت ششم :

صدای زنگ در از خواب بیدارش کرد. عینک مشکی ظریفش را از روی میز کنار تخت دو نفره‌اش برداشت و به چشم زد. به ساعت دیواری روبروی تخت نگاه کرد. اتاق آنقدر روشن نبود که ساعت را درست ببیند. پتو را کنار زد و از تخت پایین آمد. از اتاق که بیرون آمد مجبور شد چرا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.