جادوی کهن - جلد اول پارسه به قلم فاطمه سادات هاشمی نسب
پارت بیست و هشتم :
هر سه دختر همچون شترمرغ گردن دراز کردند تا درختی بیابند. نه چیزی نبود! تا چشم کار میکرد عمارتهای خشتوگلی با آن بادگیرهای عظیمشان بودند. آرزو که خبر نبود درخت را به شهبانو داد، مهربانوی زیبا سر تاسفی تکان داد و عرق بیشتری روی پیشانیاش نشست. خشمگین لب زد:
- پس برای همان است که شخصی در ظهر درون شهر پر نمیزند، حداقل باید به سرا خبر میدادند تا اینچنین غافلگیر نشویم!
شه
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
اون ها اولین باره دیو می بینن. طبیعیه دست و پاشون رو گم کنن. ممنونم عزیزم.
۳ هفته پیشفاطمه زهرا
00وای من این پارت سکته کردم...با تخیلات من اصلا جور در نیومد😂ولی کاش اتفاقی نیوفته واسش
۴ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
تناقص زیادی با تخیلت داشت :)
۴ هفته پیش.
00فوق العاده است
۴ هفته پیش.
00فوق العاده است
۴ هفته پیشآمنه
00بایر بهش کمک کنند آخه در چنین حالتی وصحنه ای کمک انسان عادی هم کارساز است حتی از هر جادویی هم قوی تر هست اونها باید باور کنند که میتوانن کمک کنند
۴ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
اون ها تسلطی به جادو ندارن و اون هم دیو هست قطعا شوکه شدن.
۴ هفته پیشسارا
00سلام خسته نباشید جالب بود فقط یه سوال ؟داستان شما از نیل رام شروع شد ولی حالا این طفلی تو حاشیه قرار گرفته 🤔لطفا شفاف سازی شود🤪😘😘سپاس بانو🤎🤎
۴ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
درود ممنونم که مطالعه کردید. نیل رام توی حاشیه نیست عزیزم. باید صبر کنی.
۴ هفته پیشAa
01کاش کمکش کنند.ممنون عالی بود💐
۴ هفته پیشلیلا
10چه قدر هیجان انگیز بود خداکنه اتفاقی برای شهبانو پیش نیاد
۴ هفته پیشاکرم بانو
10یهو چه اوضاع قاراش میش شد،خسته نباشید،عالی بود
۴ هفته پیشفاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم.
۴ هفته پیشاسرا
20عجب صحنه خوفناکی🙏
۴ هفته پیش
نیلوفرآبی
10خدای من طفلی شه بانو دخترای ترسو باید حواس دیو پرت کنند تا کمک برسه ممنون عالیه واقعا خسته نباشید