جادوی کهن - جلد اول پارسه به قلم فاطمه سادات هاشمی نسب
پارت بیست و هفتم :
فصل هشتم
با اتمام زمان استراحت، شهبانو پیشنهاد داد تا برای دیدن عمارتهای خشت و گلی یزت، به درون شهر بروند. یزت برخلاف شوش هیاهوی کمتری را در خود جای داده بود. با آنکه جزو شهرهای پر تردد پارسه بود اما در ظهر عجیب سوت و کور بود و شاید این بیگمان از یک دلیل خبر میداد. شهبانو همانطور که مشغول قدم زدن در جادههای خاکی بود، خسته گفت:
- امشب جشن سپندار است. بیتردید مردم ب
فاطمه زهرا
00وایی فکر کنن بعدد یه اهریمن بیاد نجاتشون بدههه و نیل رام و اون عاشق همم بشننن...فقط تخیلات من🤣🤣