پارت سی و نهم :



- شاید ماما می‌دونست تنها بهونه‌ برای تردید تاته‌ست که خواست با رفتنش خیالش رو راحت کنه.
تا نیمه‌های شب حرف زدیم. خودم را گول می‌زدم، قوی نبودم. من هم از درون ترک خورده بودم. کمی جابجا شدم تا گلاره کنارم سرش را روی بالشت بگذارد. دوست داشتم شب را با نفس‌هایش که به صورتم می‌خورد بخوابم و فردایش نیز با همان نفس‌ها بیدار شوم. برخلاف همه‌ی حرف‌هایم، ترس وجودم را گرفته بود. ترس

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    چقدرتلخ وغیرقابل هضم میتونه باشه مرگ یه عزیز

    ۱۱ ماه پیش
  • سمیه نوروزی | نویسنده رمان

    تشکر که همراه هستین

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.