گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سی و هشتم :
به چشمهای خمار و کشیدهاش که از شدت گریه پف کرده به نظر میآمد نگاه کردم. سرم را پایین انداختم و انگشتانم را به بازی گرفتم.
- باید خودت رو برای از دست دادنها آماده کنی. خودت رو قوی کن، اونقدر قوی که وقتی بهت بگم ماما برای همیشه خوابید، فقط به خوندن فاتحهای بسنده کنی.
کمی مکث کردم و خیلی آرام چیزی را که میبایست به زبان آوردم.
- ماما مُرد و با چیزی که دیدم این تا
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.