دلی که کرده هوایت به قلم ر.اکبری
پارت هشتم :
فروغ سر تکان داد و از اتاق بیرون رفت. فروغ نفسش را پر صدا بیرون فرستاد. دراز کشید روی تخت و خیره ماند به سقف، دلش بدجوری سنگین بود. میان ذهنش هزاران فکر لول میخورد. چشمانش را رویهم گذاشت.
ــ فروغ؟
نچ بلندی گفت و سر چرخاند، پوران میان ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
الیا
10عالیه