پارت نهم :

پوران تمام حرکاتش را زیر نظر داشت که به‌عمد دست‌دست می‌کرد. بالاخره فروغ شال سیاه و بلندش را روی سر انداخت و نگاهی به ساعت کرد.

ــ ما رفتیم.

خم شد و کیف مخصوص کارش را برداشت. بهنوش لبخند زد:

ــ خوش بگذره.

فروغ تلخ لبخند ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.