دلی که کرده هوایت به قلم ر.اکبری
پارت هفتم :
فروغ داخل اتاقش برگشت. فرچه را روی میز پرت کرد و خیره شد به وسایل آرایشی روی میز، حال نداشت مرتب کند. به سمت تخت رفت و روی تخت رها شد. خیره ماند به لوستر دوشاخهای که هر دو لامپش سوخته بود. به تاریکی اتاق عادت کرده بود. تاریکی میان ذهنش نفوذ کرده بود ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
الیا
10عالی