گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سی و هفتم :
چراغ به دست جلوی در آمد. با دیدنم دستش را روی قلبش گذاشت.
- چی شده؟! پس ئهدا؟!
-کمک کن بلند شم.
زیر نور کم سوی چراغ نفتی خونی که از پایم روی زمین میریخت از دیدش پنهان نماند جیغ خفهای کشید.
- پات، پات چیشده؟!
-هیس، آرومتر!
گونههایش خیس شد. دستم را به در زدم و با کمکش بلند شدم. برای آخرینبار نگاهم را در آن سیاهی به انتهای کوچه دوختم و چشمانم دنبال سیروان
ایلما
00عالی مثل همیشه