پارت سی و هشتم :



به چشم‌های خمار و کشیده‌‌اش که از شدت گریه پف کرده به نظر می‌آمد نگاه کردم. سرم را پایین انداختم و انگشتانم را به بازی گرفتم.
- باید خودت رو برای از دست دادن‌ها آماده کنی. خودت رو قوی کن، اون‌قدر قوی که وقتی بهت بگم ماما برای همیشه خوابید، فقط به خوندن فاتحه‌ای بسنده کنی.
کمی مکث کردم و خیلی آرام چیزی را که می‌بایست به زبان آوردم.
- ماما مُرد و با چیزی که دیدم این تا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.