گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت سی و ششم :
از جایش ذرهای تکان نخورد تنها با چشمهای گشاد شده خیره نگاهم کرد.
نگاهم را به زمین گرفتم. دستم گِزگِز میکرد.
_چرا؟!
- راهی تا خونه نمونده، نمیخواد بیای از همینجا راهتو کج کن!
پاهای خسته و دردناکم را روی زمین کشیدم و راه افتادم. در آن تاریکی سرم بین درختان اطراف میچرخید. زیاد فاصله نگرفته بودم که بادی لجوج از میان درختان شروع به وزیدن کرد. نور مهتاب درون
ایلما
00❤️❤️گلباش م خیلی خودشومیگیره🥲