ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هجده
زمان ارسال : ۲۱۸ روز پیش
با چشمای گرد شده سرمو چرخوندم سمت لیموزین مشکی که کنارم ایستاده بود
دیگه اینبار قطعا قراره دست و پامو بگیرن بندازنم این تو و بدزدنم!
اصلا جز این انتظار دیگه ای نمیره
شیشه عقب ماشین رفت پایین و یهو یه کله از توش در اومد و جیغ زد :
- فرشتـــــه سوپرایزززز
بدون اینکه پلک بزنم همونطور ایستادم.
دره ماشین باز شد و دیدم چهار تا از دوستای دوران دانشگاهم اون پشت نشستن
ب
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالیییی دستت درنکنه❤️
۷ ماه پیشFateme
۱۵ ساله 00سلام میشه لطفاً پارت پارت هارو زود تر بزارین
۷ ماه پیشآمینا
10دوستاش هم مثل خودش کم دارن 😅😅 خودشم قراره بره با یارو مافیایی😅
۷ ماه پیشمریم گلی
10چقدر بعضیا زود خیانت طرف مقابلشونو فراموش میکنند ،اونقدر که ماتیلدا نگران شکیبا شد خودش اصلأ ناراحت نبود ،دمت گرم نویسنده جان
۷ ماه پیش
پرنیا
00ی مشت خل و چلتر از خودش دور هم نشستن تو لیموزین ببین کی برن رو هوا😂😂