ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هجده
زمان ارسال : ۲۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
با چشمای گرد شده سرمو چرخوندم سمت لیموزین مشکی که کنارم ایستاده بود
دیگه اینبار قطعا قراره دست و پامو بگیرن بندازنم این تو و بدزدنم!
اصلا جز این انتظار دیگه ای نمیره
شیشه عقب ماشین رفت پایین و یهو یه کله از توش در اومد و جیغ زد :
- فرشتـــــه سوپرایزززز
بدون اینکه پلک بزنم همونطور ایستادم.
دره ماشین باز شد و دیدم چهار تا از دوستای دوران دانشگاهم اون پشت نشستن
ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالیییی دستت درنکنه❤️
۹ ماه پیشFateme
۱۵ ساله 00سلام میشه لطفاً پارت پارت هارو زود تر بزارین
۹ ماه پیشآمینا
10دوستاش هم مثل خودش کم دارن 😅😅 خودشم قراره بره با یارو مافیایی😅
۹ ماه پیشمریم گلی
10چقدر بعضیا زود خیانت طرف مقابلشونو فراموش میکنند ،اونقدر که ماتیلدا نگران شکیبا شد خودش اصلأ ناراحت نبود ،دمت گرم نویسنده جان
۹ ماه پیش
پرنیا
00ی مشت خل و چلتر از خودش دور هم نشستن تو لیموزین ببین کی برن رو هوا😂😂