آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت سیزده :
حوله تمیزی رو که روی تخت بود برداشتم و به طرف حمام رفتم.
شاید اگه یه دوش میگرفتم یکم از این خستگیم کم میشد.
وارد حمام شدم و شیر آب رو باز کردم.
تنم رو به دست نوازشگر آب سپردم.
با آب ولرمی که روی تنم راه گرفته بود خودم رو شستم.
احساس سبکی میکردم.
حال روحی آدمها روی همه بخشهای زندگیشون تاثیر داشت.
یه وقتایی آبی که تنت رو باهاش میشوری سبکت میکنه و درست شبیه یک
جباری
00عالیییی