پارت یکم :

همه‌جا تاریک بود و نور مخصوص هالوژن روی صورتش می‌تابید. خیلی دلم می‌خواست برم طرفش اما نمی‌تونستم. انگار به جایی زنجیرم کرده بودن. دقیق به چشمام زل زده بود، هر دقیقه صداش بلندتر می‌شد و هی تکرار می‌کرد:

-این لحظه حرمانِ توئه.

با وحشت ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.