پارت صد و سی و سوم :

در اتاق امین را باز کردم و داخل رفتم. پای راستش توی گچ بود و سر و صورتش زخمی. چقدر تنها بود! نه مادرم را در کنارش داشت و نه سوگل. به نقطه‌ای زل زده بود و در فکر بود. می‌دانستم توی فکرش چه می‌‌‌گذرد. که ای کاش در آن تصادف می‌مرد و مجبور نمی‌شد به روی من و مجید نگاه کند. قلبم از اندوه در حال پاره شدن بود. به طرفش رفتم و نگاهش متوجه من شد. لبخند زد. ایستادم و دستم را روی سر کم مویش که معلوم بود به

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خیلی عالی

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    مجیدازخداش که دوباره برگرده باالهام🙏💋💞

    ۳ ماه پیش
  • Zarnaz

    30

    عزیزم امین چقدر قشنگ سر عقل امده😍قشنگ پشیمونه😍عالی عالی مرسی مرضیه جونم ❤️💋

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.