پارت صد و سی و چهارم :



فصل 62
حال امین رو به بهبودی می‌‌رفت. مجید به دیدنش آمد و بابت نجات جان نیلوفر تشکر کرد. امین باز هم شرمنده بود!
دو روز بعد من و مجید و نیلوفر برگشتیم تهران. قصد داشتیم هر چه سریعتر به عقد هم در بیاییم اما یک اتفاق غیر قابل پیش بینی شگفت زده‌‌امان کرد. شکوه شخصاً با من تماس گرفت و ازم خواستگاری کرد. آنقدر جا خورده بودم که نمی‌‌توانستم صحبت کنم. با لحن آرامی گفت:
ـ نترس

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • باسی

    00

    سپاس ازشما مثل رمانهای دیگه شما خواندنی و دلنشین بود منتظر رمان بعدیتون هستم🙏

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم. سپاس از لطفتون❤

    ۳ ماه پیش
  • ریحانه

    00

    زمین تا آسمون فرق داشت دوست دارم بدونم اولین بار کی ایده اش به ذهنت اومد؟ از نظرت بهترین قسمت داستان کجا بود؟

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سلام عزیز. ممنونم. سعیم بر این بود پایان رو طوری بنویسم که خواننده دوست داشته باشه. دو پایان دیگه به ذهنم رسید. یکی اینکه نیلوفر بزرگ میشه و در هتل مجید مشغول به کار میشه

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    بدون اینکه متوجه بشه مجید پدرش هست و مجید هم با فریماه ازدواج کرده و ماجراهای بعدش. یک پایان دیگه این بود که الهام و نیلوفر می رن مسافرت و بدون اینکه متوجه بشن

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مدیر هتل مجید هست مدتی اونجا هستن و به صورت اتفاقی با هم روبه‌رو شن و اتفاقات بعد... در مورد چطوری رسیدن ایده به ذهنم: یه ماجرایی رو از مادرم شنیده بودم.

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    اینکه در همسایگیشون یه آقایی با یه خانمی ازدواج می کنه. خواهر این آقا هم با برادر اون خانم ازدواج می کنه. مدتی بعد زوج اول دچار اختلافاتی میشن و طلاق می گیرن.

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    طلاق اونها تاثیر می ذاره رو زندگی زوج بعدی(چون طلاق خواهر این آقا داده میشه این آقاام طلاق همسر خودش رو میده.) با خودم فکر کردم حالا اگه این آقا مردونگی می کرد و

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    طلاق زنش رو نمیداد چی می شد؟ یدفعه مجید و الهام که شخصیت‌هاشون رو قبلا تو ذهنم داشتم و سوژه‌ براشون پیدا نمی‌کردم وارد ذهنم شدند🙂 بعدش هم شروع به نوشتن کردم.

    ۳ ماه پیش
  • ریحانه

    00

    خسته نباشی گلم جا داشت تا بهتر تموم شه با اینکه رمان بود اما خب دوستش داشتم و برای مهشید و حامد خوشحالم راستش وقتی شکوه رو با غرور و تکبر اولش مقایسه میکنم

    ۳ ماه پیش
  • طالبیان

    00

    سلام خسته نباشید،رمان زیبایی بود،آخر داستان خوب تموم شد

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سلام عزیز. ممنونم. خوشحالم مورد پسندتون واقع شده🌸

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    ممنون عالی تموم شدفقط بچه دارشدن حامدمهشیدیکمی بیشترتوضیح میدادی بهتربیشتراز۸سال بچه دارنشدن سرسری ردشد🙏💋💞

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم. حامد و مهشید شخصیت های فرعی بودند. برای همین قضیه بچه دار شدنشون رو مختصر گفتم. یاد یکی از خواننده های کانالم افتادم که بهم گفت کاش می نوشتید امین وقتی شیراز موند با کی ازدواج کرد🙂

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مرسی که انقدر به شخصیت‌های فرعی توجه دارید❤

    ۳ ماه پیش
  • نسترن

    10

    واقعا رمان قشنگی بود خسته نباشی نویسنده ی عزیز💜💓💜

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤❤

    ۳ ماه پیش
  • Zohs

    20

    عالیییی بود مرضیه جون پرفکت ترینی عاشقتم هم عاشق خودت و هم عاشق قلمت موفق باشی❤️❤️❤️

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    عزیز دلمی نازنین❤ سپاس از لطف و مهربونیت😘🌹

    ۳ ماه پیش
  • Narges.g

    10

    چقدر رمان قشنگی بود..قلم قوی و خیره کننده ای داشتین منتظر دیگر رمان هاتون خواهم بود، موفق باشید 🫶🏻

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیز دلم. سپاس از لطف و مهربونیتون❤🌹

    ۳ ماه پیش
  • عالییییییییی

    10

    عالیییییییییییییییییی بود

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤❤

    ۳ ماه پیش
  • مایسا

    10

    واقعاً خسته نباشی مرضیه جون ❤️ خیلی از رمان خوشم اومد و میخواستم ازت تشکر کنم بابت این که پارت هارو رایگان کردی خیلی ممنونم 🤍♥️😍🥰🤩✨🎉💞🌺🌸🌼💐🌹

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سپاس از لطف و مهربونیت عزیزم❤❤❤

    ۳ ماه پیش
  • عبدی

    10

    مرسی عزیزم به خاطر رمان خوبت،واقعا خسته نباشی

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سپاسگذارم عزیزم💞

    ۳ ماه پیش
  • زینب

    20

    خسته نباشی نویسنده عزیز.بنظرم جز معدود رمان های بود که قشنگ و منطقی تمام شد.مثلا اگه آخرش سوگول و امین بهم میرسیدن خیلی مسخره میشد.اما شما عالی و خوب و زیبا نوشتید. خسته نباشیدوخدا قوت

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیز دل. خوشحالم مورد علاقتون بوده و پایانش به دلتون نشسته🥰❤

    ۳ ماه پیش
  • رها

    20

    رمان خیلی خوبی بود منتظر آثار جذاب تر هستیم.مانا و پرتوان باشی بانو.

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏❤

    ۳ ماه پیش
  • موسوی

    10

    واقعا عالی بود نویسنده عزیزم لذت بردم از رمانتون قلمتون ماناوپایدار

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم. سپاس از لطف و مهربونیتون♥️

    ۳ ماه پیش
  • Eskimo

    10

    خیلی عالی خداقوت خسته نباشید

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سپاسگذارم عزیزم💞

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.