پارت صد و سی و یکم :

دیگر کاسه صبرم لبریز شد و اشک‌‌هایم سرازیر. این وقت ظهر دخترم کجا رفته بود؟! او که جایی را بلد نبود... از فکر این‌‌که گیر آدم ربا افتاده باشد نفسم بند آمده بود:
ـ نیلوفر کجایی مامان؟
توی آن وضعیت بد روحی یک لحظه چشمم به آن طرف خیابان افتاد. مردی را دیدم که روی زمین زانو زده بود و دست روی شانه نیلوفر گذاشته بود و به حرف‌‌های دخترم که برایش شیرین زبانی می‌‌کرد با علاقه و توجه گوش م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    نیلوفرچطورشدآمده پیش مجید🙏💋💞

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.