پارت صد و سی :

***
امین شب بر گشت. چشمانش سرخ سرخ بود. دلم برایش می‌‌سوخت اما نمی‌‌توانستم کاری کنم. به طرفش رفتم و گفتم:
ـ کجا بودی؟ نگرانت شدم.
نگاه پر از غمی بهم انداخت و گفت:
ـ نگرانم شدی؟
و دست روی پیراهنش کشید و گفت:
ـ نگران من پست؟ من آشغال؟ من عوضی که...
با انگشت اشاره‌‌ا‌‌ش نیلوفر را که خواب بود، نشانم داد و گفت:
ـ اون بچه رو بی بابا کردم؟ که تو رو...
با دستش به م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ای بابانیلوفرچرارفته🙏💋💞

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.