حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و سی
زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
***
امین شب بر گشت. چشمانش سرخ سرخ بود. دلم برایش میسوخت اما نمیتوانستم کاری کنم. به طرفش رفتم و گفتم:
ـ کجا بودی؟ نگرانت شدم.
نگاه پر از غمی بهم انداخت و گفت:
ـ نگرانم شدی؟
و دست روی پیراهنش کشید و گفت:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00ای بابانیلوفرچرارفته🙏💋💞