پارت هشتم :

مرضیه خانم پشت سرش کمی جلو آمد و با گونه هایی که از فرط ترس و نگرانی گل انداخته بود لبخندی گل و گشاد و بی محتوا به روی نگار پاشید و در حیاط را به روی او باز کرد:

- خوش اومدی نگار جان بفرما تو. خدا رحمت کنه پدر و مادرتو. دستت درد نکنه، قبول باش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.