راز گل بهارنارنج به قلم ویدا چراغیان
پارت دوم :
تاکسی زرد رنگ ابتدای کوچهی بهار ایستاد و نگار با دستانی پر از ماشین پیاده شد. دسته ی چرمی کیف سیاهش را روی شانه بالا کشید و پلاستیک سبزی و میوه را در دستش جابجا کرد تا جعبه ی پیتزا از دستش نیفتد. لحن بانمک پسربچه ای که با هیجان مشغول گزارش بازی فوت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه زهرا
00احساس میکنم این رمان بوی زندگی میدهه