راز گل بهارنارنج به قلم ویدا چراغیان
پارت یکم :
فصـــل اول
هرروز بعدازظهر همین بساط بود. صدای هیاهوی بچهها که توی محل میپیچید سینا دیگر آرام و قرار نداشت. چهارپایهی چوبی عزیزه را زیر پایش میگذاشت و نگاه پرحسرتش را از پشت پنجرهی شمالی خانه به بازی پرسروصدای بچهها میدوخت. آنروز ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
?
00عالی