حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و نهم
زمان ارسال : ۱۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
***
ظهر همراه خاله به حیاط رفتیم و روی تخت به درد و دل نشستیم. خاله ناهید با مهربانی گفت:
ـ خاله جون تا کی میخوای تنها با این بچه زندگی کنی؟ چرا به فکر خودت نیستی؟
ـ من دیگه ازدواج نمیکنم خاله.
ـ این حرف چیه که میزنی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ریحانه
00ممنون که انقدر به موقع پارت میزاری گلم راستش حس میکنم امین یه نقشه ای داره 😌