پارت صد و بیست و هشتم

زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش

فصل شصت
صبح چشم باز کردم و نیلوفر را کنارم ندیدم. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. چشمم به نیلوفر افتاد که وسط هال ایستاده و به امین که توی خواب عمیقی بود، خیره شده بود. آرام آرام به سمتش رفت و خم شد و نگاهش کرد. انگار می‌‌خواست مطمئن شود که خواب است. لبخند زدم و صدایش کردم:
ـ نیلوفر چی کار داری می‌‌کنی؟
برگشت و دستش را به علامت هیس جلوی بینی‌‌اش گرفت. لابد می‌‌ترسید امین بیدار

1193
265,092 تعداد بازدید
913 تعداد نظر
134 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

مرضیه نعمتی : ۳ هفته پیش

عزیزان رمان حسرت با هم بودن یک رمان دو حالته هست. یعنی هم رایگان هم وی آی پی. برای خوانندگان رایگان روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب یک پارت ارسال میشه و برای خوانندگان حق عضویتی هر روز یک پارت.

توجه کنید :

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی عالی مرسیییی 💋❤️

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏❤

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید