حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و هشتم
زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش
فصل شصت
صبح چشم باز کردم و نیلوفر را کنارم ندیدم. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. چشمم به نیلوفر افتاد که وسط هال ایستاده و به امین که توی خواب عمیقی بود، خیره شده بود. آرام آرام به سمتش رفت و خم شد و نگاهش کرد. انگار میخواست مطمئن شود که خواب است. لبخند زدم و صدایش کردم:
ـ نیلوفر چی کار داری میکنی؟
برگشت و دستش را به علامت هیس جلوی بینیاش گرفت. لابد میترسید امین بیدار
اطلاعیه ها :
عزیزان رمان حسرت با هم بودن یک رمان دو حالته هست. یعنی هم رایگان هم وی آی پی. برای خوانندگان رایگان روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب یک پارت ارسال میشه و برای خوانندگان حق عضویتی هر روز یک پارت.
توجه کنید :
سلام به همه خوانندگان عزیز
رمان "حسرت با هم بودن" با اجازه نویسنده و ناشر در این برنامه در حال پارتگذاری است.
این کتاب توسط انتشارات پیکان به چاپ رسیده و میتونید نسخه چاپی این کتاب رو هم از انتشارات ذکر شده خریداری کنید.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی عالی مرسیییی 💋❤️