پارت صد و بیست و هفتم :

برایم عجیب بود که امین و مجید و شکوه یکدفعه با هم توی زندگی‌‌ام پیدایشان شده بود. اما این بار دیگر سوگل نبود. رو به امین گفتم:
ـ تو پشیمونی امین. نیستی؟
ـ به همتون حق می‌‌دم که منو نبخشین.
خیلی دلم بهش سوخته بود. یک مشت قرص از جیبش در آورد و نشانم داد:
ـ با اینا خودمو آروم می‌‌کنم. دقیقاً به حال اون روزای سوگل افتادم که از دست من به اینا پناه آورده بود.
ـ از سوگل خبر دار

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خیلی عالی بود

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم. مشکل پارتها برات حل شد؟

    ۳ ماه پیش
  • نسترن

    10

    عزیزم بسیار عالی بود

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر نازنین💖

    ۳ ماه پیش
  • Zarnaz

    30

    عالییی عالی دمت گرمممم گل کاشتی مرضیه جونم ❤️💋

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم💖🌹

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.