پارت صد و بیست و ششم :

***
به شیراز که رسیدم نیلوفر خواب بود. بغلش کردم و چرخ چمدانم را به جلو راندم. تاکسی گرفتم و آدرس خانه خاله ناهید را به راننده دادم. یک ربع بعد دم در خانه خاله بودم. زنگ در را فشردم و نیلوفر را توی بغلم بالا کشیدم. گلویم داشت می‌‌سوخت. خیلی تشنه بودم. در باز شد و نگاهم به لباس نارنجی مردانه‌‌ای افتاد و بعد... خشکم زد. باورم نمی‌‌شد کسی که جلو رویم ایستاده برادرم امین است. کسی که باعث تباه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    خوبه که اعتراف کردگول خورد🙏💋💞

    ۳ ماه پیش
  • ریحانه

    30

    درک میکنم امین خیلی پشیمونه ولی اینکه فکر میکنه میتونه حلالیت بطلبه عجیبه من خودم با خریت یه نفر زندگیم به نابودی رسید واقعا هم سعی میکنم ببخشمش اما اون زخم ها هیچوقت پاک نمیشه اما خب بازم باید

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.