حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و هفتم :
برایم عجیب بود که امین و مجید و شکوه یکدفعه با هم توی زندگیام پیدایشان شده بود. اما این بار دیگر سوگل نبود. رو به امین گفتم:
ـ تو پشیمونی امین. نیستی؟
ـ به همتون حق میدم که منو نبخشین.
خیلی دلم بهش سوخته بود. یک مشت قرص از جیبش در آورد و نشانم داد:
ـ با اینا خودمو آروم میکنم. دقیقاً به حال اون روزای سوگل افتادم که از دست من به اینا پناه آورده بود.
ـ از سوگل خبر دار
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00خیلی عالی بود