پارت صد و بیست و چهارم

زمان ارسال : ۱۱۳ روز پیش

گوشی را گذاشتم و شماره حامد را گرفتم. حامد جواب داد و ازش خواستم دنبال نیلو برود. تا تمام شدن ساعت کارم مثل یک قرن برایم گذشت. مدام دل نگران نیلو بودم. از این به بعد شب‌‌ها دو لباس کاموا تنش می‌‌کردم. دو تا هم پتو رویش می‌‌کشیدم که دیگر سرما نخورد. به خودم نهیب زدم: «خاک بر سرت الهام که انقدر مادر بدی هستی. کدوم مادری می‌‌ذاره بچه‌‌ش اینطوری سرما بخوره؟!»چند تا سرفه کردم و تازه فهمیدم

1191
264,689 تعداد بازدید
913 تعداد نظر
134 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

مرضیه نعمتی : ۳ هفته پیش

عزیزان رمان حسرت با هم بودن یک رمان دو حالته هست. یعنی هم رایگان هم وی آی پی. برای خوانندگان رایگان روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب یک پارت ارسال میشه و برای خوانندگان حق عضویتی هر روز یک پارت.

توجه کنید :

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۱ ساله 10

    بالاخره یه کار درست داخل زندگیت کردی الهام دمت گرم ای کاش مجید حالش خوب باشه برگرده باهم زندگی کنن😍هورااا حامدو مهشید بالاخره فهمیدند💃عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️💋

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سکوت الهام به پایان رسید. به انتهای داستان نزدیکیم. ممنون از نظراتت عزیزم🙏🌹💕

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید