حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و سوم :
فصل 58
سرما خورده بودم و تب و لرز به جانم افتاده بود و اصلاً نمیتوانستم از رختخواب بلند شوم. زیر پتوی کلفت بودم و بخور هم روشن. هنگامه در حالی که موهایش را با گل سر پشت سرش جمع کرده بود و با دستگاه آبمیوه گیری برایم آبِ لیمو شیرین میگرفت، گفت:
ـ ببینم تو برای چی انقدر ازش میترسی؟ چرا مثل یه شیر زن نمیایستی بگی من نمیتونم به بچهم دروغ بگم؟
چند سرفه کردم. آب ب
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
❤
۳ ماه پیشر
10عالی مث همیشه قلمت آباد عزیزم
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
تشکر نازنین💞
۳ ماه پیشآمنه
00واقعا عالی نویسنده جون رمانهاتون خیلی دوست دارم ای کاش اربابی بنویسین ودر قسمت رایگان یا دو حالته بذارید که باشه یک پارت از دستم در نمیره رمانهاتون همه عالی
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم. لطف دارید💞 سوژه ارباب رعیتی تا حالا وارد ذهنم نشده🙂 بیشتر دغدغه نوشتن مسائل جامعهرو دارم ولی ممکنه یه زمانی هم به سمت این ژانر کشیده شم. باید دید قسمت چی میشه❤
۳ ماه پیشاسرا
10ای وای مجیدپه کوشی🙏💋💞
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💘
۳ ماه پیش
ریحانه
00یعنی مجید کجا رفته ؟🤔🤨