پارت بیست :

در حالیکه از پله ها بالا می رفتم نگاهم به سایه ی امیر افتاد که پشت راهرو قایم شده بود تا من را بترساند، سریع از حرکت ایستادم و به دیوار چسبیدم. چند ثانیه بی حرکت مثل یک غول خمیده بود و چنگال هایش را در هوا گرفته تا به محض این که پا روی زمین می گذاشت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.