پارت صد و بیست و یکم :

رفتم خانه هنگامه دنبال نیلوفر و گفتم نیلورا صدا کند بیاید.
هنگامه اخم کرد و دستم را کشید:
ـ بیا تو ببینم... غریبه شده واس من!
ـ خسته‌‌ام هنگامه.
ـ بیا اینجا خستگی در کن!
نیلوفر را دیدم که هیجان زده وسط اسباب بازی‌‌های بچه هنگامه نشسته و اصلاً متوجه حضور من نشده. رو به هنگامه گفتم:
ـ نمی‌‌خواد اینارو بدی بهش. داغونشون می‌‌کنه.
ـ دوباره برا بچه‌‌م می‌‌خرم.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    خوب الان مجیدببینه تموم میکنه بیچاره🙏

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😄

    ۴ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۱ ساله 20

    عالیه مرسی مرضیه جونم ❤️💋عاشق نیلوفرم خیلی خوب و باهوشه😍❤️

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    نمک داستانمونه🙂❤

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.