پارت صد و هجده :

در ماشینش را باز کرد و بیرون آمد. سعی کردم اعتنایی نکنم اما قلبم داشت از سینه بیرون می‌‌آمد. خدایا! صدای قدم‌‌هایش که نزدیک می‌‌شود دیوانه‌‌ می‌‌شوم. نکند نیلوفر از دستم پایین بیفتد؟! صدایم زد. با همان صدای دلنشین همیشگی:
ـ الهام!
بی اختیار ایستادم و به کفش‌‌های سیاه شیکش نگاه کردم. روبه رویم قامتی کشیده ایستاده بود و چشمانم توان نگاه به چشمانش را نداشت. یک روزی مردی که جلوی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زینب

    20

    کاش شکوه یه مریضی می گرفت و با نیلو خوب میشد. وتمام غرور وسنگدلیش نابود میشد.

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    10

    شکوه که هیچ تغییری نمی کنه🙏💞💋

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.