حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و شانزده :
پرده را کشیدم و به سمت یخچال رفتم اما هنوز قلبم تند تند میزد. دو تا تخم مرغ برداشتم و درست کردم و همراه نیلوفر خوردیم. نیلوفر که اتاقش رفت، من هم رفتم سراغ لباسهای کثیف. بعد از ریختنشان توی ماشین لباسشویی برگشتم به اتاق و دراز کشیدم اما مگر خوابم میبرد؟! همهش فکر...خیال... فکر... خیال. سرم درد میکرد. بلند شدم و رفتم قرص برداشتم و خوردم. نفهمیدم کی خوابم برد. وقتی بیدار شدم هوا ت
مطالعهی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💔❤
۴ ماه پیشآمنه
10عالی نویسنده جون مثل همیشه مشتاقم تا بقیه پارت ها رو بخوانم ای کاش نمی گفت پدر نیلو یکی دیگه هست اما واقعا عالی عالی آخه رمانی دارم می خوانم که دارم سردرگم میشم بین قضاوت
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم. بنا به مصلحت الهام وانمود به ازدواج کرد.
۴ ماه پیشاسرا
00شایدشکوه شک کرده به نیلوبااینکه نمیدونست دخترکیه
۴ ماه پیشم
20این لعنتی که بیماربود ،چرا همیشه آدمای بد عمر طولانی دارن،احتمالا تازه اومدن با پریماه ازدواج کنه که باز الهام سرراه***شد
۸ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
شکوه حالاحالاها رفتنی نیست
۸ ماه پیش
پرنیا
10کاش یکی این شکوه رو میتونست خفه کنه چقد دلم واسه نیلو سوخت