پارت هجده :

حمید به کنارم آمد... هیچ صدایی نبود غیر از صدای نفسهای حمید و صدای شانه زدن من روی گره های فـــرش.
ـ صحرا تو به خاطر من اومدی اینجا؟! به خاطر من؟!!
جوابش را ندادم.
ـ چرا به من نگفتی؟ چرا بهم پیام ندادی؟!
نیشخندی زدم.... سریع یادش آمد که بلاکم کرده بود.
ـ خوب زنگ می زدی. چرا بهم چیزی نگفتی؟!
وحید به حرف آمد و گفت:
ـ تو دیگه اونور آب بودی؛ مامان و بابا و سعید ازش خواستن کار

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عالی

    00

    عالی

    ۵ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.