اشتباه صحرا به قلم سعیده براز
پارت نوزده :
ـ کم بهونه بیار، من نمی تونم به آدمی مثل تو دیگه اعتماد کنم.
خواستم از کنارش رد بشم که دستش رو روی دیوار گذاشت و مانع رفتنم شد.
حالت نگاهش جدی شد و عصبانی به نظر می رسید.
ـ آخرش که چی؟ بلاخره که باید منو ببخشی، نمیشه که هر روز راست راست جلوم بری بیای، من نمی تونم این جوری تحمل کنم.
منظورش این بود که برای اینجا ماندن باید تن به ازدواج با او بدهم؟!
داشت از بی کسی و بی پناهی ام
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.