پارت پانزده :

کمر درد آمنه بهتر شده بود و باز هم هوس فرش بافتن به سرش زده بود... آمنه اصرار می کرد دار قالی جدیدی بگذارند اما سعید گوش نمی کرد.

ـ خدا رو شکر که بدهی هامون تموم شدن من که سرکار میرم پس دیگه نیازی به پول فرش بافی نداریم.

ـ می دونم پسرم، ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.