اشتباه صحرا به قلم سعیده براز
پارت چهارده :
با این کارم چشمان سعید تا آخرین حد ممکن باز شد و بعد آرام به زیر دستم زد و دستم را از روی پیشانی اش برداشت و در خودش جمع شد.
ـ داری چیکار می کنی؟!
ـ باید می فهمیدم تب داری یا نه، تا بهت قرص بدم... داری تو تب می سوزی ولی خودت خبر نداری.< ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سارا
00نظری ندارم