پارت ده :

کادوهایشان را بهشان دادم؛ می دانستم سعید از من چیزی قبول نمی کند پس شلوار لی که برایش خریده بودم را به آمنه دادم تا چند روز بعد از ظرف خودش به او بدهد.

شب همگی با اشتها سبزی پلو ماهی را خوردند اما سعید ناراحت بود و پدرش هم هر از گاهی آه می کشی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.