پارت چهارم :

همسر و پسرش سعید را هم صدا کرد، وحید اول از همه وارد اتاق شد... پدرش لبخندی زد و گفت:

ـ من که تو رو صدا نکردم!

وحید با لب و لوچه ی آویزان گفت:

ـ فکر کردم منو یادتون رفته.

ـ نه عزیزم، تو برو به درست برس من به مادرت میگم چی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.