حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و یازده
زمان ارسال : ۱۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
***
از بیمارستان مرخصی گرفتم و رفتم خانه مهشید. زنگ در را فشردم و در باز شد. مهشید با دیدنم تعجب کرد و تعارفم زد داخل بروم. با اجازهای گفتم و داخل رفتم.
ـ مهشید جون حالت خوبه؟!
لبخند محوی زد و گفت:
ـ آره. بشین!
ـ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پرنیا
20طفلی مهشید😢😢😢 خدا هیچ زنی رو ب این حال و روز نندازه