پارت صد و یازده

زمان ارسال : ۲۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

***
از بیمارستان مرخصی گرفتم و رفتم خانه مهشید. زنگ در را فشردم و در باز شد. مهشید با دیدنم تعجب کرد و تعارفم زد داخل بروم. با اجازه‌‌ای گفتم و داخل رفتم.
ـ مهشید جون حالت خوبه؟!
لبخند محوی زد و گفت:
ـ آره. بشین!
ـ هیچی نیار! از رنگ و روت معلومه حالت خوب نیست!
آمد و مقابلم نشست. دستش را توی دستم گرفتم و گفتم:
ـ موضوع چیه مهشید؟ چرا انقدر ناراحتی؟ چی شده؟ با من حرف بزن!

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    20

    طفلی مهشید😢😢😢 خدا هیچ زنی رو ب این حال و روز نندازه

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💔❤

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.