حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و هشتم
زمان ارسال : ۱۷۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
فصل 51
سجادهام را جمع کردم و بلند شدم و از نماز خانه بیمارستان بیرون رفتم. چشمم به هنگامه افتاد که در حال صحبت با دکتر شهریار بود و پشتش به من. دلم برایش تنگ شده بود. امروز اصلاً نتوانسته بودیم همدیگر را ببی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
20آخ مهشیدنببینه🙏💞💋