حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و هفتم
زمان ارسال : ۱۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
چشمم به بهیار بیمارستان آقای مقدم افتاد که زل زده بود بهم. مرد قد متوسطی بود که موهای کم پشتی داشت و همیشه در حال زیر نظر گرفتن من. خواستم سمت در خروجی برم که یکدفعه جلوی راهم را گرفت و گفت:
ـ سلام خانم برومند!
مؤدبانه جواب دادم. لبخند ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
10وای مهشیدچه شدواقعافکربدمیکنه🤔🙏💞💋