پارت صد و هفتم

زمان ارسال : ۱۲۸ روز پیش

چشمم به بهیار بیمارستان آقای مقدم افتاد که زل زده بود بهم. مرد قد متوسطی بود که موهای کم پشتی داشت و همیشه در حال زیر نظر گرفتن من. خواستم سمت در خروجی برم که یکدفعه جلوی راهم را گرفت و گفت:

ـ سلام خانم برومند!

مؤدبانه جواب دادم. لبخند ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید