پارت صد و هفتم :

چشمم به بهیار بیمارستان آقای مقدم افتاد که زل زده بود بهم. مرد قد متوسطی بود که موهای کم پشتی داشت و همیشه در حال زیر نظر گرفتن من. خواستم سمت در خروجی برم که یکدفعه جلوی راهم را گرفت و گفت:
ـ سلام خانم برومند!
مؤدبانه جواب دادم. لبخند خجولی زد و گفت:
ـ می‌‌تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
من که هر احتمالی از وقت گرفتنش می‌‌دادم به جز خواستگاری سرم را پایین انداختم و گفتم:

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    وای مهشیدچه شدواقعافکربدمیکنه🤔🙏💞💋

    ۵ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 20

    بابا شما باهم فامیلین مهشید ازش ناراحت نشو الهام عاشق مجیده نه حامد😛😎❤️عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️خوبه شاید دست از سر نیلوفر برداشت🙈😁😍

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😄😄❤❤

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.