پارت صد و هفتم

زمان ارسال : ۲۲۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

چشمم به بهیار بیمارستان آقای مقدم افتاد که زل زده بود بهم. مرد قد متوسطی بود که موهای کم پشتی داشت و همیشه در حال زیر نظر گرفتن من. خواستم سمت در خروجی برم که یکدفعه جلوی راهم را گرفت و گفت:
ـ سلام خانم برومند!
مؤدبانه جواب دادم. لبخند خجولی زد و گفت:
ـ می‌‌تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
من که هر احتمالی از وقت گرفتنش می‌‌دادم به جز خواستگاری سرم را پایین انداختم و گفتم:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    وای مهشیدچه شدواقعافکربدمیکنه🤔🙏💞💋

    ۳ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 20

    بابا شما باهم فامیلین مهشید ازش ناراحت نشو الهام عاشق مجیده نه حامد😛😎❤️عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️خوبه شاید دست از سر نیلوفر برداشت🙈😁😍

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😄😄❤❤

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.