پارت صد و هشتم

زمان ارسال : ۲۲۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه





فصل 51
سجاده‌‌‌‌ام را جمع کردم و بلند شدم و از نماز خانه بیمارستان بیرون رفتم. چشمم به هنگامه افتاد که در حال صحبت با دکتر شهریار بود و پشتش به من. دلم برایش تنگ شده بود. امروز اصلاً نتوانسته بودیم همدیگر را ببینیم. از بس که کار داشتیم. روی دکتر به طرفم بود. داشت با چشمان نگرانی به هنگامه نگاه می‌‌کرد:
ـ مسموم که نشدی؟!
نگران شدم و با قدم‌‌هایی تند به طرفشان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    آخ مهشیدنببینه🙏💞💋

    ۳ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم 😍💋

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💖🌹

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.