پارت صد و ششم

زمان ارسال : ۲۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



فصل 50
صبح از خواب بیدار شدم و نیلوفر را صدا زدم:
ـ نیلوفر اگه بیداری پاشو ببرمت خونه خاله.
چشمانش را باز کرد و گفت:
ـ نمی‌‌شه خاله بیاد اینجا؟
ـ دیروز بهم گفت فردا تو بری بالا. زود باش می‌‌خوام در خونه رو قفل کنم و برم.
بلند شد و رفت دست و صورتش را شست. لباس‌‌هایش را تنش کردم و طبق معمول بهش سفارش کردم شیطانی نکند. با عجله سمت دستگاه دی وی دی رفت و چند تا سیدی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • یکی از خوانندگان این

    00

    دست نویسنده رمان درد نکنه رمان قشنگیه

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم❤

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    10

    چطورفکردزیده شدن توذهن الهام آمدیهوی🙏💞💋

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    یه وسوسه ذهنی❤

    ۳ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 20

    عالی بود مرسی مرضیه جونم😍😍واقعا باید یه فکر کنه مهشید و حامد خیلی به نیلو وابسته شدن مخصوصا مهشید🤦 ♀️

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌🧡

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.