حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و پنجم :
فصل49
داخل ناهارخوری بیمارستان با هنگامه حرف میزدم:
ـ دیشب چطور راضی شدی بری؟
هنگامه قاشق را داخل برنجش فرو برد و لبخند زد:
ـ حرفت خیلی اثر گذار بود.
ـ کدوم حرفم؟
ـ همین که فرید آدم منظور داری نیست و از نظر شخصیتی آدم خونگرمیه. دارم سعی میکنم خودم رو با این موضوع سازگار کنم و کمتر بهش گیر بدم.
ـ آفرین! بهترین کارو کردی! حتماً دکتر خیلی خوشحال شد که ب
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00عکس مجیداگه هست الان می بینه